اسم | معنای اسم |
---|---|
بنفشه |
1- (در گياهي) هر يك از گياهانِ كوتاه دولپهاي كه در اوايل بهار ميرويند 2- (به مجاز) مو، زلف 3 (در اصطلاح شاعرانه) بنفشه یا دسته ی گل بنفشه تداعی کننده زلف آشفته يا مجعّد يا جعد گيسوی يار، نزد شاعران است. |
بهار |
1- فصل اول سال 2- (در پهلوي) آورنده بهترين ها (بِه يعني بهترين و نیک ترين + آر به معنی بیاور) 3- كنايه از لطافت و زيبايي 4- (به مجاز) دوره ي شادابي هر چيز 5- گياهي زينتي 6- (در گياهي) شكوفه درختان خانوادهي مركبات 7- (در قديم) (به مجاز) سبزه و علف 8- (در قديم) (در موسيقي ايراني) يكي از دستگاهها يا ادوار 9- (در سنسكريت) (در قديم) بتخانه و بتكده 10- (اَعلام) نام شهری در شمال غربی استان همدان |
بهاران |
1- هنگام بهار، موسم بهار 2- (به مجاز) زیبا و با طراوت |
بهارك |
1- به معناي مانند بهار، همچون بهار (بهار+ ك(پسوند شباهت)) 2- (به مجاز) زيبا با طراوت |
بهاره |
1- مربوط به بهار 2- به عمل آمده در بهار 3- منسوب به بهار |
بهجت |
(عربي) شادماني، نشاط |
بهدخت |
دختر نيك و خوب، (به + دخت به معني دختر) بِهدخت |
بهرخ |
خوشگل و نيك منظر |
بهسا |
نيك چون خوبان و نيكان، (به + سا (پسوند شباهت)) بِهسا |
بهشت |
1- (در ادیان) جایی بسیار سرسبز و خرّم، با نعمت های فراوان که نیکوکاران پس از رستاخیز در آن زندگی جاوید خواهند داشت، جنت در مقابل دوزخ 2- (به مجاز) با صفاترین و بهترین جا 3- (به مجاز) دختر زیبا و با طراوت |
بهشته |
1- منسوب به بهشت (بهشت + ه (پسوند نسبت))، 2- (به مجاز) زيبا رو |
بهناز |
خوش ناز و ادا |
بهنوش |
گوارا |
بهين |
(در قديم) بهترين، برگزيدهترين، (صفت عاليِ واژههاي بِه و بهتر)، بِهين |
بهينا |
(بِهين + الف نسبت)، منسوب به بِهين |
بهيه |
1-(عربي) تابان، روشن 2- فاخر، شكوهمند، بِهيه |
به آفرين |
1- خوب آفريده 2- خوش سيما، خوش منظر3- (اَعلام) (در شاهنامه) خواهر اسفندیار، که ارجاسپ تورانی او را زندانی کرده بود و اسفندیار آزادش کرد. |
بوستان |
1- بُستان، باغ و گلزار 2- (در ادبیات فارسی) بوستان یا سعدی نامه، مثنوی اخلاقی و عرفانی به فارسی، مشتمل بر حکایت های کوتاه، از سعدی شیرازی |
بيان |
1- (عربي) سخن، گفتار 2- شرح و توضيح 3- زبانآوري، فصاحت و بلاغت 4- (به مجاز) زبان 5- (در اصطلاح علوم بلاغی) علمی است که به ياری آن میتوان يک معنا را به شيوه های گوناگون، با وضوح و خفای متفاوت ادا کرد. |
بيتا |
بيمانند، بيهمتا، يكتا |